راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۱ مطلب در آبان ۱۳۹۳ ثبت شده است

صبر است خجل، چو زینب کبری دید

از آنچه که زینب غم این دنیا دید
 
او داغ حسن، شکسته-پهلو مادر
او فرق به خون شکفته ی مولا دید
 
امّا و امان، که چشمه ی خون گشته
چشمان کسی که «ظهر عاشورا» دید
 
یک لشکر درنده ز پیمان شکنان
معنای "بیا حسین" را حالا دید!
 
دریای فرات امام در فرط عطش
اصغر به تلظی و خجل سقا دید
 
صد پاره دلش گشت، در آن دم که به چشم
صد پاره علیّ اکبرِ لیلا دید
 
آشفته شد او ز بانگ "هل من ناصر..."
در دشت بلا حسَین را تنها دید
 
شش ماهه جواب داد: آری؛ "لبیک!"
در دست پدر چو رفت در بالا، دید :
 
تیری که سه شعبه داشت، دارد دو نشان
مرگ پسر و مرگ پدر یکجا دید...
 
افتاده به گود ٬ زیر پا روی زمین
او صدر نشین شانه ی طاها دید
 
باران که محال بود، این بار ولی
او بارش سنگ و نیزه را آنجا دید
 
دستی به سرش، دست دگر بر پهلو
در قتلگهش گمان کنم «زهرا» دید
 
در آن همه های و هوی، او خون حسین
همشکل به نعل اسب، بر صحرا دید

گمگشته گلی...نشان به آن پیرهنش...
انگشتری اش...سرش...ولی آیا دید؟
 
"از نی بشنو نوای ناگفته ی هجر"
میگفت سری که او سر نی ها دید

قاصر قلمم که او چه در دیدار
فرزند برادر و سر بابا دید...

در تاب و توان ما نگنجد...بس کن...
مایی که شنیده ایم... او اما دید
 
از حیرت و شرم، کوه غم واپاشید
چون گفت که هرچه دید را زیبا دید...
 
 
مهشید مصلحت جو 93.8.7
 
 
 
 
 

 
 
  。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字عزاداریهاتون مقبول...التماس دعا
 
 
 _ویرایش شده
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات