دوباره صبح ِ بی انگیزه می آید به جای تو
کنار چای می نوشم کمی از غصه های تو
فقط مانده ست از باران دیشب، لکه بر شیشه
دلم، تا پاک کردم شیشه را، لک زد برای تو
که داری در کجای کوچه با غم می روی تنها
درختان برگ می ریزند از این غم جای پای تو
بگو -درد و بلایت بر سرم- امروز هم خوبی؟
نگو یک تار مویت کم شده ای جان فدای تو
به مشرق ها به مغربها سپردم ناله هایم را
خبر از تو نمی آید نمی آید صدای تو
چه فرقی می کند خورشید با ابر سیاه غم
اگر برگردد از من روی ماه غم زدای تو
چگونه زندگی؟ وقتی نباشی پیش چشمانم
چگونه مرگ؟ وقتی در سرم باشد هوای تو...
بیا آری بیا دیگر چه استدلال میخواهی؟
جهان را پر کند الطاف بی چون و چرای تو
- ۰ نظر
- ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۲