لبخند میزنم...!
شنبه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ
/ :) / لبخند میزنم به حالَش
که همیشه
دُرُسـت وقت نیاز
کسی پیدا میشود به دادش برسد؛
دلــ♥ــم را میگویم/...!/
√ این بار هم امدادی از جنس دَعوتی ناگهانی/!/ (1)
به حضور در آغوش حرم بآنویی
که آرام ِدل ِ من شد...
و تو ✧✧آرام✧✧ را آنقـَـدر کشیـده بخوان
که بفهمی اندازه اش را...
وقتی تنها یک نَـسیــم ِ آن حرم
کاری با دلم کرد
که انگار نه انگار این دل حالش خوش نبود.../!/
√اما از مسجد جمکران همینـقدر بگویم؛
دلم گرفته بود
او بـازش کرد
زیر پایم سجاده شد /!/
(1)توضیح: ساعت حدود 11.30 پریشب، خیلی نــاگهانی و جالب، من و خواهرم دعوت شدیم به اردوی قم و جمکران/.../
+ :)
++دیروز بعد از نماز مغرب و عشا، دوستم گفت:
امروز خیلی خوش گذشت و بهترین جمعه ای بود که داشتیم:). اما امام زمانمون، امروز هم نیومد.............
+++ادامه ی مطلب،توصیف چند صحنه از این سفر که بیش از بقیه دوستشان دارم:
*اتوبوس مسافران
تو و نگاهی به افقهای بیرون پنجره
آفتاب ملایمی که مایل به صورتت میتابد
و زیر لب زمزمه میکنی همراه با نوایی که پخش میشود؛
"ای تو روح و روانم...."
*مسجد جمکران،
باریکه ای آفتاب روی فرش فیروزه ای،
کنجشکهای دور و برت،
و در این حال نماز میخوانی...
بیرون که میروی ،
در صحن شبستان،
خوشیدیست که از پشت گنبد به تو لبخند میزند...
*نزدیک اذان مغرب
حریم امن ملکوتی بانو
آیینه کاری و نورهایی که فضا را رنگ کرده
تو و گامهایی آرام
به سمت هر آنجایی که دلت میکشانَدَت...
|
قلمت رو خییییلی دوست میدارم
"او بازش کرد
زیر پایم سجاده شد..."
زیارت اهل دل قبول