راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خلوتی با خدا» ثبت شده است

×  ~ ×  ~ × 
 
 
لذّت ِ عشــق ِ // یــــار // را نخواهی چشید

در را اگر به روی // اغـــیـار // نبندی

و // آشنـــا // ی معشوق نخواهی شد

اگر عشق // بیـــگـانــه // در دل داشته باشی.
 
ساده است؛

پــــــــروآز //رهـــایی// اگر میخواهی

باز کن غـل و زنجیر //وآبستـگی هـا// را....
 
 
 
×~×~~×~~~×~~~~ × 
 
 
+اعتکاف نوشت: 
ما درِ خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
هر چه نه پیوند یــار بود بریدیم
وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم...
...
دوستی آنست سعدیا که بـِمــآنـَد
عهد وَفا هم بر این قرار که بستیم...
  • ۷ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۱
  • فاطمه مصلحت جو

+پستِ وبلاگ سابق+

 

خدایا !

خیلی وقته که باهات خلوت نکردم...نمی دونم چم شده...ولی انگار خیلی غرق شدم...غرق خودم...دور و برم پر از آینه س...به هر طرف که نگاه می کنم...همه جا؛حتی بالای سرم...

خسته شدم از این همه " مَن "................

یادم افتاد به روزای خوبی که به جای هر کدوم از این آینه ها یه پنجره بود...یه پنجره رو به شرق، یکی رو به غرب، یکی این ور،یکی اون ور...یه دریچه هم بود...رو به آسمون...هر وقت دلم می گرفت به اون نگاه می کردم...خدا رو می دیدم و باهاش حرف می زدم...

بین این همه آینه زندانی شدم...می خوام فرار کنم...می خوام از خودم فرار کنم...فقط یه سنگ می خوام...می خوام همه ی این آینه ها رو بشکنم...

سنگ ها، همیشه هم بد نیستند...!

 

  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات