راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیطان» ثبت شده است

◈ نــور را که دید

 
به سمتش حـرکت کرد...
 
 
 میانه ی راه بود
 
که شیــطان، لبـخند بر لب ظاهر شد.
 
آبنباتی به دستش داد
 
و دست دیگرش را گـرفت.
 
و او، همانطور که آبنبات را لیس میزد
 
همـــرآه شیطان شد...
 
 
◈ شیرینی آبنبات که تمام شد
 
شیطان هم رفتــه بود.
 
چشمانش را بـاز کرد
 
اما چیزی پیدا نبود...
 
گـُـم شده بود
 
و تنـها مانده بود...
 
 
پشیــــمان بود

گـــریه کرد و خدا را صدا زد
 
ناگهان نــوری از دور دستهـا چـشمک زد...
 
 
 نــور را که دید
 
به سمتش حـرکت کـرد...

 

میانه ی راه بود
 
که شیطان.........
 
و داستان تکـــرار شد...


 
┘◀ به راستی چَــند آبنبات دیـــگر لازم است
 
تا شیطـــآن را بـشناسیـــم...؟
 
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات