راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۵۸ مطلب با موضوع «نثرها و نوشته ها» ثبت شده است

 

وقتی دوره ی کارشناسیم تموم شد، تصمیم گرفتم برای ادامه دادن مسیر تحصیلی، حوزه دانشگاهیان و رشته دانشگاهمو باهم همسو تر کنم. ترسم از پر کردن کوله بارم با علم لاینفع و هدر دادن عمرم برای اولیت بندی های غلط، دقتمو توی انتخاب مسیر زیاد کرد و زمان زیادی صرف شد. مشورتها و پرس و جو ها و تحقیقهام چرخید و چرخید و چرخید تا دیشب که جواب نهایی آزمون ارشد رسید و من رسما با تمام کوله بار درسیم به رشته ی کلام اسلامی اسباب کشی کردم.

 

امروز همونطوری که خوشحالم از اینکه دو هفته ست به جایی نقل مکان کردیم که بهتر و با صفاتره و به همه جا نزدیکتر، خوشحالم از اینکه دارم پا به رشته ی جدیدی می گذارم که به هدفم نزدیکتره و مسیرش دوست داشتنی تر.

 

اما این خوشحالی چیزی از دغدغه ها و توسلم کم نمی کنه و همیشه و برای همه مون دعا می کنم که بتونیم روز به روز توی مسیر رشد و تکامل قدم برداریم و به سعادتی که خدا برامون می خواد برسیم...

.

.

 

____________

 

به پیوست از همسرم ممنونم که تمام شرایطو برای درس خوندن من مهیا کرد و همیشه بهم امید و انگیزه داد و توی درسها کمکم کرد و مشوقم بود❤

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۲۱
  • فاطمه مصلحت جو

بهار جوانه زد و روی شاخه ها شکوفه کاشت.
درخت اما نپرسید شکوفه ی سیب یا بادام؟ سیب زرد یا سرخ؟ 
چون می دانست سیب باشد یا بادام؛ زرد باشد یا سرخ؛ به کمال اگر نرسد، یا با وزش بادی می میرد یا نارس چیده می شود و یا کرم می زند و سیاه از شاخه می افتد. 
درخت تنها دغدغه اش برای پایان فصل این است :
آیا من میوه های خوبی خواهم داد؟
.
.
.

کمال ما و فرزندان ما در چیست؟ 
زیبایی؟ هوش برتر؟ رفاه و راحتی؟ مدرک بالاتر؟ پول و امکانات بیشتر؟ 
یا بندگی بهتر خدا و سربازی بهتر مولا؟


کمال طلب باشیم؛ مثل درخت.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۷
  • فاطمه مصلحت جو
.
.
آینه را رو به صورتش گرفته بود و با سرعت میدوید تا خدا.

اما هیچ وقت به خدا نرسید...

چون میدوید تا "من" به خدا برسد!
.
.
.
نرسیدنش به کنار...

درد را وقتی حس کرد که زمین خورد

و خرده آینه های آن "من"

تمام صورتش را زخمی کرد....
.
.
.
آینه را  زمین بینداز

قبل از آنکه زمین بیندازدت...





پ.ن: آیا هرکس که اشتباهش را فهمید همیشه زمان و راه به جبران دارد...؟


  • فاطمه مصلحت جو

 

 

ماه هرچقدر هم بدرخشد
باتلاق ِ کور آن را نمی بیند...
 
عشق، درخشش ِ نور ماه نیست
عشق، زلالی ِ آب برکه ای ست
که ماه را به قلبش نشانده...
 
 
و وظیفه ی تو شاید فقط پاک کردن آینه ی قلبت باشد...
 
  • فاطمه مصلحت جو
 
 
نمیدانم به خاطر این دعوت نامه چگونه متشکر باشم
اما به شکرانه ی هر لحظه اش اشک خواهم ریخت...
آری، به لطف و دعوت شماست
که اربعین به کربلا می آییم...
 
 
پیاده ایم اما ،
نگران ما نباش زینب جان؛
نه کسی ما را به زور میکشاند ،
نه به اسارت میرویم...
نه در راه گرسنه و تشنه میمانیم ،
و نه سیلی میخوریم...
نه...نگران نباش بانو
 
نه نیزه ای در جلوی کاروان است ، 
نه سر بریده ای...
 
 


 
 
 

** این فقط پا به جاده رفتن نیست

یک ملاقات ساده رفتن نیست

می رسی تا خدا درنگ نکن

این فقط یک پیاده رفتن نیست...(1) **

 

 

 

 

 

 

لبیک یابن الحیدر...
 
حلالم کنید...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
-------
(1) شاعر جناب آقای محمد موحدی مهرآبادی (متن کامل)

 
 
  • فاطمه مصلحت جو

 
 
 
خدایا؛
هرجا که دم از "من" زدم و
به هر چیزم که بالیدم
همون جا لنگیدم...
 
 
ازت ممنونم
که به موقع
آینه ی "من" رو
میشکنی
تا بتونم "تو" رو ببینم...
 
 
 
 
 
 
 

。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字 خرقه پوشیّ من از غایت دینداری نیست...پرده ای بر سر صد عیب نهان میپوشم...

 
 
  • فاطمه مصلحت جو

 
 
تنها معـده ی 【خـالی】
دوای دردم نیست ؛

وقتی دل

از غیــر ِ تــو 【پـــُــــر】 است...
 
 
 
این ماه باید
"اللهم اشف کل مریض" را
به نیت قــلب بیمـارم بخوانم ؛
 
"فـُکّ کل اسیر" را 
به نیت رهــایی از نــفس و دنیــا...
 
 
 
 
 
✦✧✦✧✦✧✦✧✦✧
 
 
。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字 نقد کردن بسه...تبلیغ و شعار بسه... اصن هرچی حـــرف بسه.
یه مدت نمیام... وقت خودسازیه... حلالم کنید و برام دعا کنید...
 
  • فاطمه مصلحت جو




این مــن،
یه 【عملگـره】
که با خودش تعریف میشه.
تلاشش برای رسیدن به 【جــواب صحیح】
【حــد】نداره...
و برای 【قابل قبول بودن】
【تــابع】 حـرف های بقیـه نیست
بلکه
【مـُستقـل ترین متـغیـر】 دنیاست... √
 
 
 
 
+من خودمم. و نیازی ندارم که بقیه رو برای اثبات خودم تحت تاثیر بذارم.
 
 
  • فاطمه مصلحت جو


شب....من..... و قطاری که به سمت مشهد در حرکت است... ساعت2.30 نیمه شب 93/2/6.... و یک حسّ ِ شاعرانه:

مثل هر شب رو به سوی گنبدت خوابیده ام

امشب اما فاصله دائم شود نزدیـــــک تر

 

هیچ روشن تر ز امشب را ندارم من به یاد

من که شبهایم یکی از دیگری تاریــــک تر

 

پلک می بندم به امّیدی که روزی بین من
تا حرم شد فاصله از تار مو باریـــــک تر...



 ✦✧✦ ✦✧
 
 

با دستی خالی
و دلی گرفته
و کوله باری از حرفـــ
روانه ی مشهدش میشوی
اما 
السلام را که میگویی،
دهانت برای تمام شکوه ها بــستـه میشود
و دلت از تمام غصه ها بـــاز...
 
 




و هوایی که گرفته میشود؛
گاهی که تنها 
به اندازه ی یک دعـای تـوســل
تا مُــعجـــزه فاصله است...
 

┘◀تصویر:هوای ابری صحن انقلاب، من، و صدای پیرمردی که بلند و به زبان ساده ی خود، دعای توسل میخواند...

 


      





     و باران که می بارد

 

     نه تنها زمین،
     که انگار
     غُبار دلت هم
     زیر  ِبـــاران ِحــرم شُسته می شود.....







 
 
 
 
 
 
 ✦✧✦ ✦✧✦ 
 
یه اتفاق خیــــــلی جالب و غیر منتظره ای هم توی این سفر برام افتاد:) و اون اینکه، یکی از آبجیای نتیم رو که مدتها بود توی نت با هم دوست بودیم اونجا دیدم....:) اونم خیــــلی غیر منتظره و باور نکردنی، بعد از فرستادن یه پیام که نائب الزیاره شما در مشهد هستم، متوجه شدم مریم هم همونجاست!!!
خیــــــــــــــــــلی ذوق کردم و کلی با هم خوش و بش کردیم... :) عــــالی بود... :)
البته الان چند وقته فعالیتش تو نت کم شده :(  ولی امیدوارم هرجا که هست شاد و موفق باشه...:)
 
 
برای دیدن عکس های بیشتر کلیک کنید
  • فاطمه مصلحت جو
×  ~ ×  ~ × 
 
 
لذّت ِ عشــق ِ // یــــار // را نخواهی چشید

در را اگر به روی // اغـــیـار // نبندی

و // آشنـــا // ی معشوق نخواهی شد

اگر عشق // بیـــگـانــه // در دل داشته باشی.
 
ساده است؛

پــــــــروآز //رهـــایی// اگر میخواهی

باز کن غـل و زنجیر //وآبستـگی هـا// را....
 
 
 
×~×~~×~~~×~~~~ × 
 
 
+اعتکاف نوشت: 
ما درِ خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
هر چه نه پیوند یــار بود بریدیم
وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم...
...
دوستی آنست سعدیا که بـِمــآنـَد
عهد وَفا هم بر این قرار که بستیم...
  • ۷ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۱
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات