- ۱۹ مرداد ۹۴ ، ۲۱:۴۸
بعد از مدت نسبتا زیادی سکوت، شعری در وصف حال زبانِ زبان بسته ی من:
گویی زبان مجرم من را بریده اند
از من برای اینکه به جز شر ندیده اند
شاید که حرف بی عملم خسته کرده شان
تنها تکان خورنده ی من نیز، چیده اند!
یا بس که گفته اند: زبان در دهان بگیر
دورش به زور، پیله ی دندان تنیده اند
یا بس که از من و هنرم گفت، آمده ند
از طعم زغنبوتِ! وجودم چشیده اند...
چون هم دروغ گفته و هم سم! خورانده شان
جور مضاعفی به حسابش رسیده اند!!
شاید که سکته کرده و حتی که شایعه ست
گفته ند بوق ممتدی از آن شنیده اند
یا این فقط تمارض او تا رهایی است
چون دیده از فقس همه مرغان پریده اند
من کار خود کنم که مرا با زبان چه کار؟
تا دست و پا و سر همه بر این عقیده اند...
مهشید مصلحت جو 94.5.14