راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۱۴ مطلب با موضوع «نثرها و نوشته ها :: شخصی» ثبت شده است

 

وقتی دوره ی کارشناسیم تموم شد، تصمیم گرفتم برای ادامه دادن مسیر تحصیلی، حوزه دانشگاهیان و رشته دانشگاهمو باهم همسو تر کنم. ترسم از پر کردن کوله بارم با علم لاینفع و هدر دادن عمرم برای اولیت بندی های غلط، دقتمو توی انتخاب مسیر زیاد کرد و زمان زیادی صرف شد. مشورتها و پرس و جو ها و تحقیقهام چرخید و چرخید و چرخید تا دیشب که جواب نهایی آزمون ارشد رسید و من رسما با تمام کوله بار درسیم به رشته ی کلام اسلامی اسباب کشی کردم.

 

امروز همونطوری که خوشحالم از اینکه دو هفته ست به جایی نقل مکان کردیم که بهتر و با صفاتره و به همه جا نزدیکتر، خوشحالم از اینکه دارم پا به رشته ی جدیدی می گذارم که به هدفم نزدیکتره و مسیرش دوست داشتنی تر.

 

اما این خوشحالی چیزی از دغدغه ها و توسلم کم نمی کنه و همیشه و برای همه مون دعا می کنم که بتونیم روز به روز توی مسیر رشد و تکامل قدم برداریم و به سعادتی که خدا برامون می خواد برسیم...

.

.

 

____________

 

به پیوست از همسرم ممنونم که تمام شرایطو برای درس خوندن من مهیا کرد و همیشه بهم امید و انگیزه داد و توی درسها کمکم کرد و مشوقم بود❤

  • ۰ نظر
  • ۱۰ فروردين ۹۸ ، ۰۸:۲۱
  • فاطمه مصلحت جو
 
 
نمیدانم به خاطر این دعوت نامه چگونه متشکر باشم
اما به شکرانه ی هر لحظه اش اشک خواهم ریخت...
آری، به لطف و دعوت شماست
که اربعین به کربلا می آییم...
 
 
پیاده ایم اما ،
نگران ما نباش زینب جان؛
نه کسی ما را به زور میکشاند ،
نه به اسارت میرویم...
نه در راه گرسنه و تشنه میمانیم ،
و نه سیلی میخوریم...
نه...نگران نباش بانو
 
نه نیزه ای در جلوی کاروان است ، 
نه سر بریده ای...
 
 


 
 
 

** این فقط پا به جاده رفتن نیست

یک ملاقات ساده رفتن نیست

می رسی تا خدا درنگ نکن

این فقط یک پیاده رفتن نیست...(1) **

 

 

 

 

 

 

لبیک یابن الحیدر...
 
حلالم کنید...
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
-------
(1) شاعر جناب آقای محمد موحدی مهرآبادی (متن کامل)

 
 
  • فاطمه مصلحت جو


شب....من..... و قطاری که به سمت مشهد در حرکت است... ساعت2.30 نیمه شب 93/2/6.... و یک حسّ ِ شاعرانه:

مثل هر شب رو به سوی گنبدت خوابیده ام

امشب اما فاصله دائم شود نزدیـــــک تر

 

هیچ روشن تر ز امشب را ندارم من به یاد

من که شبهایم یکی از دیگری تاریــــک تر

 

پلک می بندم به امّیدی که روزی بین من
تا حرم شد فاصله از تار مو باریـــــک تر...



 ✦✧✦ ✦✧
 
 

با دستی خالی
و دلی گرفته
و کوله باری از حرفـــ
روانه ی مشهدش میشوی
اما 
السلام را که میگویی،
دهانت برای تمام شکوه ها بــستـه میشود
و دلت از تمام غصه ها بـــاز...
 
 




و هوایی که گرفته میشود؛
گاهی که تنها 
به اندازه ی یک دعـای تـوســل
تا مُــعجـــزه فاصله است...
 

┘◀تصویر:هوای ابری صحن انقلاب، من، و صدای پیرمردی که بلند و به زبان ساده ی خود، دعای توسل میخواند...

 


      





     و باران که می بارد

 

     نه تنها زمین،
     که انگار
     غُبار دلت هم
     زیر  ِبـــاران ِحــرم شُسته می شود.....







 
 
 
 
 
 
 ✦✧✦ ✦✧✦ 
 
یه اتفاق خیــــــلی جالب و غیر منتظره ای هم توی این سفر برام افتاد:) و اون اینکه، یکی از آبجیای نتیم رو که مدتها بود توی نت با هم دوست بودیم اونجا دیدم....:) اونم خیــــلی غیر منتظره و باور نکردنی، بعد از فرستادن یه پیام که نائب الزیاره شما در مشهد هستم، متوجه شدم مریم هم همونجاست!!!
خیــــــــــــــــــلی ذوق کردم و کلی با هم خوش و بش کردیم... :) عــــالی بود... :)
البته الان چند وقته فعالیتش تو نت کم شده :(  ولی امیدوارم هرجا که هست شاد و موفق باشه...:)
 
 
برای دیدن عکس های بیشتر کلیک کنید
  • فاطمه مصلحت جو

 

/ :) / لبخند میزنم به حالَش
 
که همیشه 
 
دُرُسـت وقت نیاز
 
کسی پیدا میشود به دادش برسد؛
 
دلــ♥ــم را میگویم/...!/
 
 
 
√ این بار هم امدادی از جنس دَعوتی ناگهانی/!/ (1)
 
به حضور در آغوش حرم بآنویی
 
که آرام  ِدل ِ من شد...
 
 
و تو ✧✧آرام✧✧ را آنقـَـدر کشیـده بخوان
 
که بفهمی اندازه اش را...
 
 
وقتی تنها یک نَـسیــم ِ آن حرم
 
کاری با دلم کرد
 
که انگار نه انگار این دل حالش خوش نبود.../!/ 
 
 
 
√اما از مسجد جمکران همینـقدر بگویم؛
 
دلم گرفته بود
 
او بـازش کرد
 
زیر پایم سجاده شد /!/ 
 
 
 
 
 
(1)توضیح: ساعت حدود 11.30 پریشب، خیلی نــاگهانی و جالب، من و خواهرم دعوت شدیم به اردوی قم و جمکران/.../
 
 
 
 
+ :)
 
++دیروز بعد از نماز مغرب و عشا، دوستم گفت:
امروز خیلی خوش گذشت و بهترین جمعه ای بود که داشتیم:). اما امام زمانمون، امروز هم نیومد.............
 
+++ادامه ی مطلب،توصیف چند صحنه از این سفر که بیش از بقیه دوستشان دارم:

  • فاطمه مصلحت جو
◈ ◈ ◈ ◈ ◈
 
...برید از اونا بـپـرسید
 
که شــنیده ها رو دیــــدن...
 
 
✔ میروم
 
تا ببینم، شنیده ها را
 
و بشنوم، دیده ها را...
 
 
✔ می روم
 
به دیار عآشقی 
 
تا لــمس کند قـلبم
 
مـعنای حـقیقی عـــشق را...
 
 
 
【 ☼ 】
 
با اشتیــاقی وصفـــ نـآشدنی بـرای اوّلین دیــــدآر
 
 
راهی دیــآر  ِنورم؛
 

به رسم رفاقت حلالم کنید...
 
 
◈ ◈ ◈ ◈ ◈
 
 
 
  • فاطمه مصلحت جو

 در جاده ی زندگی ام بی هدفــ رآه می رفتم

که صدایی از درون فریـــاد زد

ایــستـــــــ!
 
قبل از ادامه ی مسیـــر

اول جَواب مرا بده؛

تــــو کـه هستی/؟/



خواستم حَرفــــ بزنم امّا صدا گفت:

حرفـ نَباشد!

هیـــــس!

من از تو 
【جَــــوآبــــــ】 میخواهم

نَه حرفــــ (!)


مکثـــــــــــ کردم...

واقعا که سوال سختی ستــ...




ҳ̸Ҳ̸ҳҳ̸Ҳ̸ҳҳ̸Ҳ̸ҳ


بـــه کمی فرصتـــــ احتیاج دارم

فرصتی برای پاسخ دادن به این سوال :

به راستی 
 
من، که هستم/؟/

 
و تا قبل از رسیدن به جَوآبــ، این وبلاگ حَرفــی برای گفتن نـدارد و به روز نَخواهد شد... 

التماس دعا...
 
  • فاطمه مصلحت جو


【 مُـــرده 】 ای بیش نبودم

قبل از آنکه در آن نُقطـــه بایستم...


جایی دُرست بعد از یــک ســلام 

و با اوّلیــن نــ
ـگاه

【 زنـــــده شدم 】 ...


و بعد 

همه رفتند و من ماندم
 و

اشکــــــ هایی که بی اختیار جاری می شدند...


حال و هوای عجیبی بود

هَـــر دَم ِ آن

زندگی میبخشید...


اما امروز دوبــآره 【
 مُردم 】

وقتی

تمـــآم این حآل و هَــوآ

با دیدن یک تصویــر برایم 【 
زنــــده شد 】...




┘◀ آن حال و هوایم آرزوست...








+عکس هایی فراتر از یک عکس... ( ادامه ی مطلب)

  • فاطمه مصلحت جو

مشهد- حرم امام رضا

السلام علیکــــ

یا سلطان

یا علی ابن موسی الرضــــا...

 

┘◀ ایــن نقـطــــ ه از حــرمتــــــ

و مــن

و اشــکـــــــ

و تــــو...

شد تمـــآم سهــم مـن از دنیــآ...

∾ ∾ ∾ ∾ ∾

 

+ این عکس رو با گوشیم گرفتم. یادگاری بمونه از درد و دل های شب آخـــر...

 

++ از طرف تمام دوستان نتی که التماس دعا گفتند هم نائب الزیاره بودم :)

  • فاطمه مصلحت جو

✦ ✦ ✦ ✦

یکـــ دریـــآ اشـــکــــــ و یـکــــ دنیــآ حرفــــــ
 
در سینـــ ه نگـــاه داشتــ ه ام؛ برای همـان صحن ِ نـآبــــ ِ انقلابتــــ...

 

این روزهــا را فعلا

بــ ه امیــــد دیدارتـــــ

لحظــــ ه شمــآری میکنم...



اما چـــ ه کنم

دل استـــ دیگر...

این بـــآر

تـــا ســـلامش را، خـــــودش مقابل بـاب الجـــوادت ندهد

بـآورش نــمیـشود(!)

 


✦ ✦ ✦ ✦ ✦ ✦

+ امروز اسمم رو دادم برای اردوی مشهد تو دانشگاهمون ...:)  

تا قطعی نشه که باورم نمیشه... ولی دلـــم خیلی به این سفر نیاز داشتـــ... 

 

++ایستادن توی این نقطه از صحن انقلابـــــــ، بی نهــــــــایتـــــ دلــــ چسبـــ ه... 

لحظـــ ه ی وداع با امام رضا توی آخرین سفرم هم، درست همین نقطه وایساده بودم... و کلی حرفــــــــ...

+++عرفـــــ ه ای دیگر... 

التماس دعـــــآ...

  • فاطمه مصلحت جو

...

 
 ▪ 
 
جنگـــ سختــی درگرفتـــ امروز

بین احســـاس و منطقم...

 

اینجـــا، کنج قلبـــــ م

احساســـی هســـتــــــ

که هیـــچ جـــــوره بامَنــطِقــــمجـــــــور در نمی آیـــــد...

 

  

 

منطقی که یکــــــــــ عمـــر، مرا تفــسیـــــر میکرد؛

امــروز را دیگر، /به معنــای واقـــــعیِ کلمـه/ ، کـــَـــم آورد... (!)

 

   ▪  ▪ 

 

+ ...

سه نقطه و یکــــ دنیـا حرفـــــــــ ...

ای کاش کسی پیدا شود بــــفــهـمــد این نقطه ها را ...

 
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات