راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۸ مطلب با موضوع «شعرها :: آیینی» ثبت شده است


دوباره صبح ِ بی انگیزه می آید به جای تو
کنار چای می نوشم کمی از غصه های تو

فقط مانده ست از باران دیشب، لکه بر شیشه
دلم، تا پاک کردم شیشه را، لک زد برای تو

که داری در کجای کوچه با غم می روی تنها
درختان برگ می ریزند از این غم جای پای تو

بگو -درد و بلایت بر سرم- امروز هم خوبی؟
نگو یک تار مویت کم شده ای جان فدای تو

به مشرق ها به مغربها سپردم ناله هایم را
خبر از تو نمی آید نمی آید صدای تو

چه فرقی می کند خورشید با ابر سیاه غم
اگر برگردد از من روی ماه غم زدای تو

چگونه زندگی؟ وقتی نباشی پیش چشمانم
چگونه مرگ؟ وقتی در سرم باشد هوای تو...

بیا آری بیا دیگر چه استدلال میخواهی؟
جهان را پر کند الطاف بی چون و چرای تو

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۲
  • فاطمه مصلحت جو

بیا و رو به راهش کن جهان رو به راهت را
دل شب هم گرفت از بس ندیده روی ماهت را

ندیدم روی ماهت را... دل چشم ترم خون شد
امان از چشم نالایق که می خواهد نگاهت را

اگرچه سهمم از خورشید، پشت ابرها مانده
اگرچه تیره بخت و کور، دیدم جایگاهت را

مگر بی آفتاب از خاک بیرون می زند شب بو؟
به خاکم لااقل انداز نور گاه گاهت را
 

شدیم آواره در آوار دیوار کج دنیا

ستون قامتت را لحظه ای ‌رو کن،  پناهت را

چنین پر حسن، یوسف نیست در باغ جهان جز تو
طنابی از دعا دارم رها کن عمق چاهت را

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۳۸
  • فاطمه مصلحت جو

پیشکشی تقدیم به حصرت سقا...


طاقتش طاق است او... دیگر چه وقت گفت و گوست

طفل تشنه پشت سر رودی خروشان رو به رو ست


مشک خالی کاسه ی صبر کسی لبریز کرد

ناله ها خوابید... فهمیدند در میدان عمو ست


تاخت بر دشمن... چه موسی وار لشکر را شکافت
دل به دریا میزند دریادلی در جست و جوست


نخل ها لرزان و دشت از هیبتش آتش فشان

آب از شوق وصال یار در حال وضوست


موج روی موج بر دستان او آویختند

او که باشد آب سربالا و دنیا زیروروست


"آبرویم را نریز از آب روی من بنوش"
رود غرق التماس و تشنه ی لب های اوست


بعد از او خشکید آبش... چیست جریان فرات؟
اشک رود از دست سقا یا عرق از شرم دوست...؟



اردیبهشت ماه 1395





پی نوشت:

۱.شعر نسبتا قدیمی بود اما مینویسم چون دلتنگیم هم قدیمیه..


۲. حالتان کربلایی و حال کربلایی تان مستدام... التماس دعا




  • فاطمه مصلحت جو

هر صبح به شوق تو ز مشرق زده خورشید

تصویر تو در آینه اش بود... درخشید

 

تو شاه خراسانی و سلطان دل ما

تا خود دل سرگشته ی مارا چه بنامید

 

با اذن دخول آمده یک زائر سائل

از باب جواد آمده از خویش نرانید


تا سفره ی احسان تو پهن است، کبوتر،

حتی پی یک دانه در این صحن نچرخید


زائر که ثوابش شده حج های هزاران*

اقرار کند کعبه خودش گرد تو گردید

 

در کوی طبیبانه ی تو معجزه عادی ست

کوری به حرم آمد و برگشت و چه ها دید...


تقدیم امانات حرم تا به قیامت

این دل که سپردم به امین دلبر مهشید...**

  

94.11.15

 



 

_________  

پاورقی:

*امام رضا- علیه السلام - به یکی از دوستانش نوشت: به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زیارت ـ قبر ـ من معادل است با هزار حج. «مستدرک الوسائل، ج 10، ص 359، ح 2»


**امین نام همسر بنده هست.


پی نوشت:

این شعر مربوط به بهمن ماه پارساله... دوران نامزدی و عقد ما... و پیشکش من به امام رضا وقتی همسرم در کشاکش اون دوران روانه ی مشهد بودند و الی آخر... 

که به علت همون مشغله ها و مشغولیهای اون دوران فرصت نشده بود زودتر بیام و اینجا بنویسمش..


  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۹
  • فاطمه مصلحت جو


لعنت به من و اُف به من و وای به حالم

هم خوابم و هم مدعی قیلم و قالم


دل خوش که ز عشقش بزنم جار _چه وهمی!

لب باز شد و تازه زبان دید که لالم!


من منتظر او نشدم؛ هیچ، که حتی

او منتظر من شد و من نیست خیالم


در فکر خودم بال زدم تا به وصالش

در اصل ولی شرم که من عین وبالم


هرکس برسد، وصل به گلچین شود آخر

هم منتظر چیدن و هم نارس و کالم!


خالد بشود رود، به دریای تو چون ریخت

در قطره ی خود غرقم و من رو به زوالم...


تو صاحب "والعصر" و منم غرق "لفی خسر"

ای "اهد صراط"ی بنما راه که "ضال"م


تو قطع و یقینی، همه عالم به تو ممکن

دستم که نگیری من بیچاره محالم!


از من تو بگردانی اگر روی، همانوقت

لعنت به من و اُف به من و وای به حالم...



مهشید مصلحت جو 94.2.3



پی نوشت1_تصویر: زبانم نمیچرخه که بخوام از ش.ن نجس و از آلبومش (ص) بگم... فقط با دیدن اون جمله که توی صفحه ی یکی از طرفدارها و "فداییهای اون مردک"!! بود... سوختم و اشک ریختم و...

+فدایی رو طبق حرفهای خودشون و بدون مبالغه گفتم!


پی نوشت 2: یعنی دقیقا خــــاک بر سر این دوست داشتن های بی غیرت ما... همین!

أمیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
مَن أحَبَّ شَیئاً لَهِجَ بِذِکرِهِ
هر کی یک کسی را دوست داشته باشه ازش حرف میزنه
راست میگی؟ دوست داری؟ برو عالم را پر کن
جونم به آنهایی که ترانه ای را خوششان میاد تا آخر زیاد میکنند. گناه میکنند هم با ترانه هم با اذیت مردم
ولی غیرتش را عشق است
که خیلی جاها نیست...

#استاد_پناهیان


پی نوشت3: برای تغییر هیچ وقت دیر نیست...


  • ۳ نظر
  • ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۰
  • فاطمه مصلحت جو

حرف پیغمبر شود انکار چیز دیگریست

انتظار از مردم دین دار چیز دیگریست

 

گفت اجر این رسالت دوستی با اهل بیت

گفت... اما آنچه شد رفتار چیز دیگریست

 

ای حسن جان پدر...حرفی بزن... خوردی زمین؟

اتفاق کوچه نه انگار چیز دیگریست...

 

هر کسی بیمار شد مادر پرستارش شود

اینکه این مادر شود بیمار چیز دیگریست

 

فاطمه غمخوار حیدر بود و غم معنی نداشت

غرق گشتن در غم غمخوار چیز دیگریست

 

با هجوم مردم نامرد غوغا شد ولی

گوشه ای بین در و دیوار چیز دیگریست

 

می برد شمشیر و زخمی میکند خنجر ، ولی

در میان این همه مسمار چیز دیگریست...

 

هرکسی میل فرار از مرگ دارد... اینکه او

خواهدش ، "عجّل وفاتی" وار ، چیز دیگریست

 

میدوند آن طفلکان ، بازی نباشد ظاهرا

یا علی برخیز زود ، این بار چیز دیگریست...

 

 

مهشید مصلحت جو. 93.8.2 

 

 

 

 

+ یا فاطمه... میدانم که حال دلم را خوب میدانید... 

به نیم نگاهی قانعم... دریغ نکنیدش از من...

 

  • ۲ نظر
  • ۰۸ اسفند ۹۳ ، ۱۹:۵۲
  • فاطمه مصلحت جو
بسم رب الحسین...

 

 
شاعری غش کرده فورا بازگو کن خاطرات
تا بپاشد قطره ای بر صورتش آب حیات
من به یاد و خاطرت سر میکنم با زندگی
زندگی بی تو نگویم زندگی گویم ممات!
 
عشق یعنی کیمیا، از خاکِ تن سازد طلا
عشق یعنی معجزه، آرامشی در یک بلا
عشق آن راز نهانم بود و پیدا کردمش...
فاش گویم، عشق یعنی از نجف تا کربلا
 
بار وقتی شد سبک روح از تعلق باز شد
پا به روی "من" نهادم نوبت پرواز شد
این سفر پایان فصل پوچی و خسران ماست
فصل عشق و معرفت با "یا حسین" آغاز شد 
 

السلامی ابتدا رو به علی شاه نجف
عشق شد آغاز و پایانی حسینی شد هدف
هر قدم نزدیکتر میکرد ما را تا جنون
هر یکی لبیک یعنی حاضریم و جان به کف
 
ما به یاد کاروانِ در اسارت میرویم
با "هَله بیکم"(1) به جای هر "جسارت" میرویم
فارغ از سختی و آسانی به عشق آن حرم
هم قدم با پای جابر تا زیارت میرویم
 
پای شعرش پر ز تاول شد همان بدو ورود
کربلا چون جوشش خون خدا در خاک بود
در سرش اما هوای عشق طوفان کرده بود 
بیت دوم را سماعی کرد و با مستی سرود
 
شد نسیمی در حرم طوفان و دل ویران کند
"من" فرو ریزد به رعدی چشم پر باران کند
قطره ای از عشق بر خاکم چکد آدم شوم
شاعر درمانده را عشقت مگر درمان کند...
 
 
 
 
مهشید مصلحت جو 93.10.8 
 
 
 
 
 
پی نوشت:
 
。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字 واقعا دلم به نوشتن این شعر و یادآوری خاطرات این سفر نیاز داشت... _ان شاالله همه کربلایی بشید...
 
森ガール のデコメ絵文字 این عکس خیلی برام خاص و عزیزه...
 
。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字نوای وبلاگم رو خیلی دوست داشتم و درواقع یه یادگاری از سفر کربلا و هم آواییمون توی مسیر پیاده روی هم بود. اما فعلا برش میدارم... فقط لینکش رو برای هر کسی که مثل من علاقه داره گوشش کنه اینجا قرار میدم +
 
。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字 و در آخر، به قول جناب حافظ و با کمی تغییر: 
هرچه گفتیم جز به عشق حسین / در همه عمر از آن پشیمانیم...
 
 
---------------
 
مناسبت نوشت:
 
かわいいやつ のデコメ絵文字 ما فراموش نمیکنیم... +

 

  • فاطمه مصلحت جو

صبر است خجل، چو زینب کبری دید

از آنچه که زینب غم این دنیا دید
 
او داغ حسن، شکسته-پهلو مادر
او فرق به خون شکفته ی مولا دید
 
امّا و امان، که چشمه ی خون گشته
چشمان کسی که «ظهر عاشورا» دید
 
یک لشکر درنده ز پیمان شکنان
معنای "بیا حسین" را حالا دید!
 
دریای فرات امام در فرط عطش
اصغر به تلظی و خجل سقا دید
 
صد پاره دلش گشت، در آن دم که به چشم
صد پاره علیّ اکبرِ لیلا دید
 
آشفته شد او ز بانگ "هل من ناصر..."
در دشت بلا حسَین را تنها دید
 
شش ماهه جواب داد: آری؛ "لبیک!"
در دست پدر چو رفت در بالا، دید :
 
تیری که سه شعبه داشت، دارد دو نشان
مرگ پسر و مرگ پدر یکجا دید...
 
افتاده به گود ٬ زیر پا روی زمین
او صدر نشین شانه ی طاها دید
 
باران که محال بود، این بار ولی
او بارش سنگ و نیزه را آنجا دید
 
دستی به سرش، دست دگر بر پهلو
در قتلگهش گمان کنم «زهرا» دید
 
در آن همه های و هوی، او خون حسین
همشکل به نعل اسب، بر صحرا دید

گمگشته گلی...نشان به آن پیرهنش...
انگشتری اش...سرش...ولی آیا دید؟
 
"از نی بشنو نوای ناگفته ی هجر"
میگفت سری که او سر نی ها دید

قاصر قلمم که او چه در دیدار
فرزند برادر و سر بابا دید...

در تاب و توان ما نگنجد...بس کن...
مایی که شنیده ایم... او اما دید
 
از حیرت و شرم، کوه غم واپاشید
چون گفت که هرچه دید را زیبا دید...
 
 
مهشید مصلحت جو 93.8.7
 
 
 
 
 

 
 
  。◇゜*かわいい*゜・◇ のデコメ絵文字عزاداریهاتون مقبول...التماس دعا
 
 
 _ویرایش شده
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات