عـشــق آن راز نهان
سه شنبه, ۹ دی ۱۳۹۳، ۰۳:۳۲ ب.ظ
بسم رب الحسین...
شاعری غش کرده فورا بازگو کن خاطرات
تا بپاشد قطره ای بر صورتش آب حیات
من به یاد و خاطرت سر میکنم با زندگی
زندگی بی تو نگویم زندگی گویم ممات!
عشق یعنی کیمیا، از خاکِ تن سازد طلا
عشق یعنی معجزه، آرامشی در یک بلا
عشق آن راز نهانم بود و پیدا کردمش...
فاش گویم، عشق یعنی از نجف تا کربلا
بار وقتی شد سبک روح از تعلق باز شد
پا به روی "من" نهادم نوبت پرواز شد
این سفر پایان فصل پوچی و خسران ماست
فصل عشق و معرفت با "یا حسین" آغاز شد
السلامی ابتدا رو به علی شاه نجف
عشق شد آغاز و پایانی حسینی شد هدف
هر قدم نزدیکتر میکرد ما را تا جنون
هر یکی لبیک یعنی حاضریم و جان به کف
ما به یاد کاروانِ در اسارت میرویم
با "هَله بیکم"(1) به جای هر "جسارت" میرویم
فارغ از سختی و آسانی به عشق آن حرم
هم قدم با پای جابر تا زیارت میرویم
پای شعرش پر ز تاول شد همان بدو ورود
کربلا چون جوشش خون خدا در خاک بود
در سرش اما هوای عشق طوفان کرده بود
بیت دوم را سماعی کرد و با مستی سرود
شد نسیمی در حرم طوفان و دل ویران کند
"من" فرو ریزد به رعدی چشم پر باران کند
قطره ای از عشق بر خاکم چکد آدم شوم
شاعر درمانده را عشقت مگر درمان کند...
مهشید مصلحت جو 93.10.8
پی نوشت:




هرچه گفتیم جز به عشق حسین / در همه عمر از آن پشیمانیم...
---------------
مناسبت نوشت:

- ۹۳/۱۰/۰۹
خوبمـ
تو چطوری؟؟
چش ما رو روشن کردی
زیارت قبول
ایشالا شاد باشی همیشه