راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عشق حقیقی» ثبت شده است

(1)خاکستر


خاکسترم و فنای بادم

دیگر چه کسی رسد به دادم؟


گرداب زمان گرفت عمرم

مانده ست همین یکی دوتا دم


از روز نخست تا به امروز

دنیا شده سیب دست آدم


ای ممتحنِ زمانه! رحمی...

عذرم بپذیر، بی سوادم


والعصر! که من شدم لفی خسر

سرمایه به کل به هیچ دادم


غرق غم و باز قانعم من

با نیم نگاهی از تو شادم


------

(2)عشق آمد و...


در ماتم خود نشسته بودم

دستم که گرفت، ایستادم


من لانه ی عنکبوت بودم

با اوست که کوه شد نمادم


یک لشکر غم کم است پیشم

من یک نفرم ولی زیادم


من گرچه اسیر بند دنیام

بازنده نه بلکه در جهادم


در مکتب ما که لحظه کافیست

حُر میشوم آخرین دمادم


عالِم شده ام! نکن تعجب

عشق آمد و درس داد یادم...



مهشید مصلحت جو  93.12.25



------

پ.ن 1: روند تغییر فاز افکارم این روزا انقدر سریعه که حالا توی فاصله ی زمانی یک شعر هم خودشو نشون میده! امیدوارم سیستمم سینوسی نباشه و همینجا به حالت پایدار برسه!


پ.ن 2: یک هفته مسافرت بودم ؛ راهیان نور... :) و درواقع این عشقی که میگم پرورش یافته ی همون سفره... 

سفر عشـــــق...


پ.ن 3(خاص) :  هفته ی پیش همین روز،صبح علی الطلوع، آشنایی و قرارمون...:) این شعر، تقدیم به شما...

  • ۵ نظر
  • ۲۵ اسفند ۹۳ ، ۱۵:۳۰
  • فاطمه مصلحت جو
×  ~ ×  ~ × 
 
 
لذّت ِ عشــق ِ // یــــار // را نخواهی چشید

در را اگر به روی // اغـــیـار // نبندی

و // آشنـــا // ی معشوق نخواهی شد

اگر عشق // بیـــگـانــه // در دل داشته باشی.
 
ساده است؛

پــــــــروآز //رهـــایی// اگر میخواهی

باز کن غـل و زنجیر //وآبستـگی هـا// را....
 
 
 
×~×~~×~~~×~~~~ × 
 
 
+اعتکاف نوشت: 
ما درِ خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
هر چه نه پیوند یــار بود بریدیم
وان چه نه پیمان دوست بود شکستیم...
...
دوستی آنست سعدیا که بـِمــآنـَد
عهد وَفا هم بر این قرار که بستیم...
  • ۷ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۱
  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات