دهانِ باز نبین! بسته شد زبان، چه بگویم؟
لبم تکان بخورد مثل ماهیان، چه بگویم؟
چگونه وصف کنم از هجوم درد؟ که جا شد
به حجم یک دلِ محدود، بی کران! چه بگویم...
چه ساده حرف زد آن لال با زبان اشاره
و گفت این منِ گویای نطق دان: چه بگویم...؟
غبارِ غیر از آیینه ی دلم که زدودم
هزار مسئله ی گنگ شد عیان! چه بگویم...
که کارِ گمشده ها خوب دیدنست و شنیدن
نه گفتنست و نصیحت به این و آن، چه بگویم؟
مجال حرف نیابد کسی به وقت دویدن
و هر رسیده شده مُهر-بر-دهان ، چه بگویم...
مهشید مصلحت جو. 93.4.26

- ۲۳ نظر
- ۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۱