قصه های تکراری
شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۳۰ ب.ظ
تمام شب ، ز غم ِ بخت خواب ، بیداری
دوباره باز همان قصه های تکراری
که روز، روشن و من بسته لب به خاموشی
و نیست روزه ی حرفم شبی به افطاری
دوباره قصه ی سهراب و باز هم نرسید
دلم؛ به نوش دوایی به وقت بیماری
حراج نه! که دهم مفت دل به تو، بشتاب
کسی نبود؟ نیامد کسی خریداری؟
فغان ز یوسف دل، قیمتی ترین مالم
که مُرد در دل چاه و ندید بازاری
ببین که غصه شده کار صبح و شب ، والعصر!
که خسته شد ساعت؛ این زمانِ دیواری
پر است گوش دلم از نصیحت و قصه
دلی که رفت ز دستم... بس است دلداری
+پی نوشت:
نگو دوباره که هجو است شعر مه بانو
که نیمه شب نسُراید کسی ز بیکاری!
مهشید مصلحت جو. 93.7.4
----------------------

+ این شعر ویرایش شد...

خدا کند که کسی تحبس الدعا نشود.......
- ۹۳/۰۴/۰۷
لب دیوار شکست ،
همه جا پر شد از
بوی خـدا
همه جا آیت اوست...
*
سلام دوست عزیز.
با پستِ " من و دوستم" به شدت منتظر مهربونی شما هستم.
لطفاً بیاید و خبر بدید.
موفق باشید