راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

۱۸ مطلب با موضوع «نثرها و نوشته ها :: ادبی» ثبت شده است

◆  ◆ 



٠•●بعضی وقت ها، غصـّه قلبم رو پر میکنه


٠•●بعضی وقت ها، دیگه نمی‌تونم‌ اشکامو پشتــ ِ‌ پلکهـام مخـفی‌ کنـم‌ ...


٠•●بعضی وقت ها، حِس می‌کنم‌ کـَـــــم آوردَم و کاری دیـــــگه از دستم بر نمیاد...



◀ خدایا، 

این 
【 بعضی وقت ها 】ی من

حواله به تــــو...




◆  ◆  ◆  ◆  


  • فاطمه مصلحت جو


شاید درست وقتی که امیــــدوارانه و با غـــــرور راه طی میکنیم

باید به کــوله بــــار خود نگاهی دوباره کرد...

شاید حواسمان به همــــــــه چیز هست به جز کوله بـــارمان...

شاید این ما ایم در مسیـــر سفر طولانی مان به آخــــرتــــــــــ...

باید به کوله بار خود نـگاهی دوبـــــاره کرد...



+تفسیر خودتون رو از این تصویر بیان کنید...
 
  • فاطمه مصلحت جو


✦  ☂  ✦

در زنـدگی حـرفــــــهـایـی  هم هستـــ

کـ ه فقـط بـایـد
 
گـریـ ه کـنی آنهـا را ، 
 
آن هـم فقـط بـرایِ خـدا ...
 

❖ خدایـــا...
 
دلـم عجیــبــــ گــــرفتــــ ه
 
و دریـــا دریــــا حرفــــ در دل دارم...
 
امروز را من سکـــــوتــــــ میکنم و تــو
 
همــــ ه را از چشـــــــــمانــــم بشنـــــو...
 
 

✦  ✦  ☂  ✦  ✦

+از همــــ ه التــماس دعـــــآ...
 

  • فاطمه مصلحت جو

تعادل عقل و احساس


و خـداوند عقـــــل و احســــاس را آفـــــرید

تا با هم نـــزاع کنند!!!

در تو اما اگر چنین نیست

فــــکری برای  قـــلبــت بکن

نکند مـُــرده باشد...؟

نــگران عـَــقل نــباش!

او همیشه برای خـودش فـــکر میــکند...!





****

+ میگن برج مهر، برج ترازو و این حرفها...

درمورد من اما شاید ترازو قشنگ توصیف نکنه

بهتر بود مثلا بگن تابع سینوسی روی نمودار عقل و احساس بر زمان:/ :|

مثبتهای نمودار عرضی بشن عقل...منفی ها احساس... یا برعکس:/

اینجوری خیلی خوب توصیف میشم...:)


++ینی خوب میشم؟ :D :))
  • ۳ نظر
  • ۳۰ شهریور ۹۲ ، ۰۰:۳۶
  • فاطمه مصلحت جو



وقتی که صبــــح چشــمانــم را بـــاز می کنم

یعنی هنوز زنـــده ام

و این یعنی

هنــــوز فرصــت باقیــــستـــ

برای جبـــران

و

برای ادامـــــه...


هر صبــح برایـــم یــک هدیـــ ه است 

هدیــــ ه ای از طرف خـــدا...







+معمولا هر شب قبل خوابم، به طــول روز و کارایی که اون روز انجام دادم فکر می کنم... بعد به کارایی که میشد انجام بدم و انجام ندادم... حسرت میخورم و به خودم قول میدم فردا اگه زنده بودم حتما انجامشون میدم...
فرداش، وقتی چشمامو باز می کنم، خوشحال میشم که هنوز زنده ام و هدیه ی خدا امروزم بهم رسیده... 

++ خدایا شکرت... امـــــروزم هدیت بهم رسید...کمک کن تا ازش بیشترین استفاده رو بکنم...
  • ۲ نظر
  • ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۶:۲۶
  • فاطمه مصلحت جو


سردار شهید علی چیت سازان:

"کسی می تواند از سیم خاردار دشمن عبور کند

که در سیم خاردارهای نفس خویش گیر نکرده باشد."


سیم خاردار


تعجبی نیست اگر پشت سیم خاردارهای دشمن مانده ایم...

وقتی

دشت قلب ما پر از مین های حب دنیاست...

در چشم هامان ترکش گنآه رفته...


و روح و جانمان همواره در تیر رس شیطان است...

آری...

سیم خاردارهای نفسمان نفَسمان را بریده اند


دیگر به سیم خاردارهای دشمن نمیرسیم...!!




  • ۱ نظر
  • ۲۶ شهریور ۹۲ ، ۰۷:۱۲
  • فاطمه مصلحت جو


در دنیا به هیچکس اعتمـــآد نمیکرد

جُز به چشمهایش...!


غــافل از اینـکه

چشمهای بینا هم

گاهی خَطآ می بینند...

گاهی وآرونه می بینند...

گاهی نـمی بینند...!




+ به هیـــچ چیز دنیا اعتمادی نیـــستــ!

++ زود قضــــاوتــــ نـــــکن!

  • فاطمه مصلحت جو

 

آدم وقتی می فهمه خواب بوده که از خواب بپره.تا وقتی که خوابی همه چیز واقعی و درست به نظر میاد.واسه ی همینه که به خاطر اتفاقای توی خوابت ناراحت می شی، خوشحال میشی،حسرت می خوری، می ترسی، می خندی...

حس خوبیه که توی اوج ناراحتی و غم وترس یهو از خواب بپری و بفهمی که همه چیز فقط یه خواب بود.اما حسی که من می خام ازش حرف بزنم حس اون لحظه ایه که چشماتو باز می کنی و میبینی تمام اون چیزایی که به داشتنش می بالیدی، تمام اون زحمت هایی که واسه ی به دست اوردن هدفت کشیدی و همه ی زمانی که فکر می کردی داری ازش استفاده می کنی،هدر رفت...

این احساس وقتی اومد سراغم که دیدم تمام عمرمو توی این خواب و اون خواب سگ دو زدم و دیوونه وار چرخیدم تا توشه ی بیشتری به دست بیارم. تمام اون چیزای ارزشمندی که برای به دست آوردنشون عمرمو گذاشتم، درست لحظه ای که چشمامو بعد از مدتها باز کردم از توی دستام ناپدید شدن و تازه اونوقت بود که به بی ارزشی و خیالی بودنشون پی بردم...

با ناباوری تمام خوابمو مرور کردم و وقتی دیدم توی این مدت به خاطر بسته بودن چشمام چه چیزایی رو از دست دادم خودمو باختم...چقدر راه نرفته دارم... تمام اون تلاش هایی که توی خوابم واسه ی رسیدن به خواسته هام کردم فقط وقتمو گرفته و حالا دوباره باید از صفر برای رسیدن به هدفام شروع به دویدن کنم

 

وقتی خواب دوباره میاد توی چشمام و پلکام روی هم می افته،گریه ام می گیره...

وقتی که بقیه ی دور و بریامو میبینم که خوابن و لبخند رضایت روی لباشونه،گریه ام میگیره...

وقتی نگاهم به راه طولانی پیش روم و زمان از دست رفته ام می افته،گریه ام میگیره...

این خواب...خیلی چیزا رو ازم گرفت و منو از دیدن دنیای واقعی واسه ی یه مدت زیاد محروم کرد...ولی هنوز گاهی دوباره پلکام روی هم میاد و می خوابم...

آهای تو...اگر داری توی روزمرگی خودت دست و پا می زنی، اگر روز و شب برات فقط تاریک و روشن شدن هواست ،اگه خودتو گم کردی و زندگی برات معنا و مفهومی نداره...مکث کن...شاید تو هم داری توی یه خواب زندگی می کنی...!

  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات