از ماست که بر ماست همین است که هست...
قبل از اینکه شعرو بخونید یه توضیحی بدم فقط. این شعر رو بعداز یک روز شلوغ ولی بی ثمر( روزای اول عید معمولا اینجورین:| ) و بعد از نارضایتی کلی از نفس آدمی سرودم. مخاطب شعر هم همون نفسه_درواقع نفس اماره. سبکش نسبتا متفاوته با شعرایی که قبلا گفتم. یه مقدار عامیانه تره.حالا بخونید متوجه میشید.( نصفه شبی زده به سرم دیگه :| )
برای اینکه شعرو با تمرکز بیشتر بخونید بهتره آهنگ وبلاگ رو قطع کنید.
خب دیگه بریم سراغ شعر :
این عمر منو وقت منو هر چه که هست
دادم همه را پای تو ای باده پرست
کُشتیم و گرفتی همه را هرچه که بود
دادم هَــمه را، بی چک و چانه دربست!
حتی که شدم برده ی تو، بی انصاف!
حتی که گرفتی نخ قلّاده به دست!
تو هرچه که خواهی همه فورا حاضر
تا سه بشُمار وهمه اش آمادست!
در حیرتم! عاقل نکند نوکری ات
شاید که شدم روزی و یکجایی مست
امروز خدا گفت نه این بود قرار
اقرار تو چیز دگری بوده اَلَست
باید که کنم چاره وَ اِلا این نفس
کشتن دهدم آخر و جایم دَرَک است
نفرین تو و شکوه ز تو راهش نیست
از ماست که بر ماست همین است که هست...
+ مثل همیشه منتظر نظراتتون درمورد شعرم هستم و اگر نقدی به شعر وارد میدونید خوشحال میشم بشنوم و در صورت لزوم اصلاحش کنم:)
- ۹۳/۰۱/۰۶
--------------
http://www.robotblog.ir سیستم اتوماتیک ارسال نظر رایگان و سریع