راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید

◈ نــور را که دید

 
به سمتش حـرکت کرد...
 
 
 میانه ی راه بود
 
که شیــطان، لبـخند بر لب ظاهر شد.
 
آبنباتی به دستش داد
 
و دست دیگرش را گـرفت.
 
و او، همانطور که آبنبات را لیس میزد
 
همـــرآه شیطان شد...
 
 
◈ شیرینی آبنبات که تمام شد
 
شیطان هم رفتــه بود.
 
چشمانش را بـاز کرد
 
اما چیزی پیدا نبود...
 
گـُـم شده بود
 
و تنـها مانده بود...
 
 
پشیــــمان بود

گـــریه کرد و خدا را صدا زد
 
ناگهان نــوری از دور دستهـا چـشمک زد...
 
 
 نــور را که دید
 
به سمتش حـرکت کـرد...

 

میانه ی راه بود
 
که شیطان.........
 
و داستان تکـــرار شد...


 
┘◀ به راستی چَــند آبنبات دیـــگر لازم است
 
تا شیطـــآن را بـشناسیـــم...؟
 
  • فاطمه مصلحت جو



˙·٠•●

پـشیـمـانـی】می خواست بــرگـردد
 
غُــــرور】 امـا اجــازه نـمیـداد
 
امیــد】 هنوز هم منتظر یک معجزه بود(!)
 
و در این میان
 
تنها 【دلـتنگــی بود که عَــــذآبــــ میکشید...



 ●•٠·˙
 
 
 
 
 
 
+ سلام به هـمّه ی دوستای خـــوب و با وفــــام :) و عذر خواهی به خاطر این تـاخیر طولانی مدت...
 
حالا که وقتم آزاد تره ایشالا جبران میکنم... :)
 
این گل هم تقدیم به همه ی اونایی که تو این مدت میومدند و بهم سر میزدند... 
++" التماس دعــا " ...
 
  • فاطمه مصلحت جو


٠•● زمان هایی از عمرم که بیهوده هدر میشوند

 
زمانهایی که حآصل ِگُذرشان میشود تیـــکـ تیــــکـ ِ عَقربه ها

و مَن و یکـ دل ِ غآفل،


ندایی در گوشم نهیـــــبـ میزند:

وَالعَـصــــر . اِنّ الانسانَ  لَـفی 【
خـُســـــــــر(1)...

و دلم هُــرّی میریزد

از این همه قَسم و تأکید، برای یکـ جُمله ی کوتآهِ خَبَری (!)



٠•● خدایا

کمک کن تا نجآتـــ پیدا کنیم از این خُسرآن

که خودت اُمیدوآرانه ادامه دادی:

┘◀ اِلا الّذینَ 【 
آمَنوا】 و 【 عَملوا الصالِحاتــَـــــ】... 



✿-:✿-:✿-:✿-:✿-:✿-:✿-:✿-:



(1) 
قسم به زمان و دوران. بدون شک، انسان قَطعا در زیان است... ( سوره ی عصر )



+ سوال پست قبل حل شد...! به همین سادگی و سرعت :) توضیحاتش رو بردم در دفتر خاطرات شخصیم
  • فاطمه مصلحت جو

عصر جمعه، من و تنهایی و غم

 یاد آن نـــور ِ دل ِ فاطمه ام اندازد...



و این هم، شعری کوتاه، حاصل این ترکیب؛ حال و روز این روزهای من و یک عصر جمعه ی دلگیر:

ز جا برخیزیم





مهدی فاطمه تَنهـــآست، ز جا برخیزیم

باعثش پستی مَن هآست، زجا برخیزیم



بَدی ما دل او خَست و خیالش آزرد

موسم خوب شدَنهـــآست، ز جا برخیزیم



خون جگر شد و نشد سیصد و اندی تکمیل

چشم امید به مَن هآست، زجا برخیزیم...

 




+توانایی زیادی در زمینه ی شعر گفتن ندارم و منتظر نظرات سازنده ی شما برای بهتر شدن این شعر هستم...
  • فاطمه مصلحت جو


٠•● خوش به حالَتـ یعقوبــــ !

دیــدآر ِ دوبآره ی یوسُفکاروان اسرا

از یآدتـــــ بـُــرد

که درد فِــــرآق

با تو  
"چــه کرد "



٠•● امآ یعقوبــ !

کجآ بودی که ببینی

بعد از آن درد ِ فــــرآق

این 
دیــــدآر ِ دوبآره (1)

با زینبـــ  "چــــه ها کرد...
 "





(1)پی نوشت:اربعین به نقلی روز خروج کاروان اُسرا از شام و به نقلی دیگر روز بازگشت کاروانیان به کربــــلآست.
منظورم از دیدار دوباره،  دیدار حضرت زینب با قبور شهدای کربلا و امام حسین(ع)، به استناد نقل دوم است.


 ✦ ✦ ✦  ✦

+اَربَعیــ
טּ اِمسـآل، و مَن و دلی همــرآه با کاروآن پیآده روی تا کــربَلآ... با نوایی همچون: لَبّیکــَـ یابنَ الحِیدَر...


++ یَـلدآی امســـآل، تبریکـ ندآرد. غَـــــــم دآرد...

  • فاطمه مصلحت جو


【 مُـــرده 】 ای بیش نبودم

قبل از آنکه در آن نُقطـــه بایستم...


جایی دُرست بعد از یــک ســلام 

و با اوّلیــن نــ
ـگاه

【 زنـــــده شدم 】 ...


و بعد 

همه رفتند و من ماندم
 و

اشکــــــ هایی که بی اختیار جاری می شدند...


حال و هوای عجیبی بود

هَـــر دَم ِ آن

زندگی میبخشید...


اما امروز دوبــآره 【
 مُردم 】

وقتی

تمـــآم این حآل و هَــوآ

با دیدن یک تصویــر برایم 【 
زنــــده شد 】...




┘◀ آن حال و هوایم آرزوست...








+عکس هایی فراتر از یک عکس... ( ادامه ی مطلب)

  • فاطمه مصلحت جو

    ♥  

نوبت به من رسید

و من یار کشی کردم؛

 این سمت

خـــــــدا و قلبــم║ ،

و آن سمت

تمام آدمهای دنیا║ ...


بـَــه که چه حال خوبیست

با این یار کشی،

بازی نکرده، مَن برنده ام(!)



◀ تحمّل میخواهد و کـَمی زمان.

شک نکن

خدا را که داشته باشی،

همه چیز روزی خودش درست میشود

و نتیجه ی این صبر میشود یک
 تو 

به علاوه ی تمــــام آرامش و خوبی ها...





+بعضی طوفان ها ویرانگرند و برخی، سازنده(!)

طوفان که اغراق است، اما عجیــــــب سازنده بود...


++ فقط کَــــــمی زمان میخواهد...


  • فاطمه مصلحت جو

◆  ◆ 



٠•●بعضی وقت ها، غصـّه قلبم رو پر میکنه


٠•●بعضی وقت ها، دیگه نمی‌تونم‌ اشکامو پشتــ ِ‌ پلکهـام مخـفی‌ کنـم‌ ...


٠•●بعضی وقت ها، حِس می‌کنم‌ کـَـــــم آوردَم و کاری دیـــــگه از دستم بر نمیاد...



◀ خدایا، 

این 
【 بعضی وقت ها 】ی من

حواله به تــــو...




◆  ◆  ◆  ◆  


  • فاطمه مصلحت جو

...

✦ ✦ ✦ 


جمع اشکــــــ و بغــــض

ضرب בر בَه
(1) 

بـﮧ علاوه ے حسرتـــــ و آهــ(2)

منهاے تمــــــآم آرزوهاے בنیآ...


معاבلـــﮧ ے پیچیـבه اے نیست اگـر اربـــآب آن را حل کنـב

و فَقَط هم 1 جوابــ ِ صحیح בارב:

کَــربَلآ.



حال ِ בلـــــم با هیــــچ چیز جز این جوابـ، خوبــــ نمیشوב...


✦ ✦ ✦ 




(1) دَهــــــــ شبــ ِ عاشقــی ِ ماه محرم...


(2) حسرتــ ِ دیدار ِ کربلا...
  • فاطمه مصلحت جو

৩ ▐৩ ▐৩

 

این روز هآ

 
آشفتـــ ه حــالم
 
اصلا حـــآل خودم را نـمیـــدانم
 
فقط به دنبآل بهـانـــ ه ای  میگردم
 
و کُنجـــــی خــــلوتــــــ
 
کــ ه بنشینم
 
زآنـو بغـــل بگیـرم
 
▓ پیـچیـــده شوم میـآن سیـآهی چـــآدرم 
 
و بـرایت اشکــــــــ بریزم...
 

فـرقی نــمی کند کجـآ باشد
 
این روزهآ
 
【 در و دیـــوآر شهر هم 

برایم روضـــــــ ه ات را میخواند...
یا حسیـــن...
 
 

৩ ▐৩ ▐৩▌  ৩

+دلم از خواب پرید
 
با صدای طبل مُحـرمـت ...

 

  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات