دهانِ باز نبین! بسته شد زبان، چه بگویم؟

- ۲۳ نظر
- ۲۶ تیر ۹۳ ، ۱۱:۴۱
دهانِ باز نبین! بسته شد زبان، چه بگویم؟
تمام شب ، ز غم ِ بخت خواب ، بیداری
دوباره باز همان قصه های تکراری
که روز، روشن و من بسته لب به خاموشی
و نیست روزه ی حرفم شبی به افطاری
دوباره قصه ی سهراب و باز هم نرسید
دلم؛ به نوش دوایی به وقت بیماری
حراج نه! که دهم مفت دل به تو، بشتاب
کسی نبود؟ نیامد کسی خریداری؟
فغان ز یوسف دل، قیمتی ترین مالم
که مُرد در دل چاه و ندید بازاری
ببین که غصه شده کار صبح و شب ، والعصر!
که خسته شد ساعت؛ این زمانِ دیواری
پر است گوش دلم از نصیحت و قصه
دلی که رفت ز دستم... بس است دلداری
شب....من..... و قطاری که به سمت مشهد در حرکت است... ساعت2.30 نیمه شب 93/2/6.... و یک حسّ ِ شاعرانه:
مثل هر شب رو به سوی گنبدت خوابیده ام
امشب اما فاصله دائم شود نزدیـــــک تر
هیچ روشن تر ز امشب را ندارم من به یاد
من که شبهایم یکی از دیگری تاریــــک تر
پلک می بندم به امّیدی که روزی بین من
تا حرم شد فاصله از تار مو باریـــــک تر...
دست دلم لرزد اگر نم نمک
من بزنم بر کف پایش فلک!
چشم و زبان و سر و پا جای خود
دل ولی این بین بود چون مَلَک
آن که بود راز نهان در جهان
وان که کشد بار امانت(1) یدک
سخت اگر گیرمش این قلب را
چون بُوَدم مثل نمک او کمک
قبل از اینکه شعرو بخونید یه توضیحی بدم فقط. این شعر رو بعداز یک روز شلوغ ولی بی ثمر( روزای اول عید معمولا اینجورین:| ) و بعد از نارضایتی کلی از نفس آدمی سرودم. مخاطب شعر هم همون نفسه_درواقع نفس اماره. سبکش نسبتا متفاوته با شعرایی که قبلا گفتم. یه مقدار عامیانه تره.حالا بخونید متوجه میشید.( نصفه شبی زده به سرم دیگه :| )
برای اینکه شعرو با تمرکز بیشتر بخونید بهتره آهنگ وبلاگ رو قطع کنید.
خب دیگه بریم سراغ شعر :
این عمر منو وقت منو هر چه که هست
دادم همه را پای تو ای باده پرست
کُشتیم و گرفتی همه را هرچه که بود
دادم هَــمه را، بی چک و چانه دربست!
حتی که شدم برده ی تو، بی انصاف!
حتی که گرفتی نخ قلّاده به دست!
تو هرچه که خواهی همه فورا حاضر
تا سه بشُمار وهمه اش آمادست!
در حیرتم! عاقل نکند نوکری ات
شاید که شدم روزی و یکجایی مست
امروز خدا گفت نه این بود قرار
اقرار تو چیز دگری بوده اَلَست
باید که کنم چاره وَ اِلا این نفس
کشتن دهدم آخر و جایم دَرَک است
نفرین تو و شکوه ز تو راهش نیست
از ماست که بر ماست همین است که هست...
+ مثل همیشه منتظر نظراتتون درمورد شعرم هستم و اگر نقدی به شعر وارد میدونید خوشحال میشم بشنوم و در صورت لزوم اصلاحش کنم:)
دوباره من، و یک زبان پر از نبود واژه ها خودت نگفته را بخوان، و من سکـــــوت میکنم
نگویمت ز شِکـوه ها، و از چه دل گرفته ام نگویمت ولی بدان، و من سکــــوت میکنم
مپرس و هیچ هم مگو فقط کمی نگاه کن تو چشم شو، نشو زبـان، و من سکــوت میکنم
ببین صبوری مرا که درد میکشم ولی عبور میکند زمان و من سکــوت میکنم
نه هیچ خواهمت دگر، نه حرف میزنم، قبول فقط به "قـــول" خود بـمان، و من سکـوت میکنم...
+ و مثل همیشه، منتظر نقد های شاعرانه ی دوستان هستم... :)
++...