مثل شعر قبلی...
.
.
اما خوب مثلا فرض کنید شما حضار توی دربار هستین ؛ وقتی شاعری در وصف پادشاه(چه چیزا-_-) شعر میگه !
قاعدتا چند نفر باید باشن که یه به بهی بگن ؟ دستی بزنند...؟
الان قشنگ قانع شدید؟ :/ :D
- ۲ نظر
- ۲۵ آذر ۹۴ ، ۰۰:۴۸
بعد از مدت نسبتا زیادی سکوت، شعری در وصف حال زبانِ زبان بسته ی من:
گویی زبان مجرم من را بریده اند
از من برای اینکه به جز شر ندیده اند
شاید که حرف بی عملم خسته کرده شان
تنها تکان خورنده ی من نیز، چیده اند!
یا بس که گفته اند: زبان در دهان بگیر
دورش به زور، پیله ی دندان تنیده اند
یا بس که از من و هنرم گفت، آمده ند
از طعم زغنبوتِ! وجودم چشیده اند...
چون هم دروغ گفته و هم سم! خورانده شان
جور مضاعفی به حسابش رسیده اند!!
شاید که سکته کرده و حتی که شایعه ست
گفته ند بوق ممتدی از آن شنیده اند
یا این فقط تمارض او تا رهایی است
چون دیده از فقس همه مرغان پریده اند
من کار خود کنم که مرا با زبان چه کار؟
تا دست و پا و سر همه بر این عقیده اند...
مهشید مصلحت جو 94.5.14
لعنت به من و اُف به من و وای به حالم
هم خوابم و هم مدعی قیلم و قالم
دل خوش که ز عشقش بزنم جار _چه وهمی!
لب باز شد و تازه زبان دید که لالم!
من منتظر او نشدم؛ هیچ، که حتی
او منتظر من شد و من نیست خیالم
در فکر خودم بال زدم تا به وصالش
در اصل ولی شرم که من عین وبالم
هرکس برسد، وصل به گلچین شود آخر
هم منتظر چیدن و هم نارس و کالم!
خالد بشود رود، به دریای تو چون ریخت
در قطره ی خود غرقم و من رو به زوالم...
تو صاحب "والعصر" و منم غرق "لفی خسر"
ای "اهد صراط"ی بنما راه که "ضال"م
تو قطع و یقینی، همه عالم به تو ممکن
دستم که نگیری من بیچاره محالم!
از من تو بگردانی اگر روی، همانوقت
لعنت به من و اُف به من و وای به حالم...
مهشید مصلحت جو 94.2.3
پی نوشت1_تصویر: زبانم نمیچرخه که بخوام از ش.ن نجس و از آلبومش (ص) بگم... فقط با دیدن اون جمله که توی صفحه ی یکی از طرفدارها و "فداییهای اون مردک"!! بود... سوختم و اشک ریختم و...
+فدایی رو طبق حرفهای خودشون و بدون مبالغه گفتم!
پی نوشت 2: یعنی دقیقا خــــاک بر سر این دوست داشتن های بی غیرت ما... همین!
أمیر المؤمنین (علیه السلام) فرمودند:
مَن أحَبَّ شَیئاً لَهِجَ بِذِکرِهِ
هر کی یک کسی را دوست داشته باشه ازش حرف میزنه
راست میگی؟ دوست داری؟ برو عالم را پر کن
جونم به آنهایی که ترانه ای را خوششان میاد تا آخر زیاد میکنند. گناه میکنند هم با ترانه هم با اذیت مردم
ولی غیرتش را عشق است
که خیلی جاها نیست...
#استاد_پناهیان
پی نوشت3: برای تغییر هیچ وقت دیر نیست...
(1)خاکستر
خاکسترم و فنای بادم
دیگر چه کسی رسد به دادم؟
گرداب زمان گرفت عمرم
مانده ست همین یکی دوتا دم
از روز نخست تا به امروز
دنیا شده سیب دست آدم
ای ممتحنِ زمانه! رحمی...
عذرم بپذیر، بی سوادم
والعصر! که من شدم لفی خسر
سرمایه به کل به هیچ دادم
غرق غم و باز قانعم من
با نیم نگاهی از تو شادم
------
(2)عشق آمد و...
در ماتم خود نشسته بودم
دستم که گرفت، ایستادم
من لانه ی عنکبوت بودم
با اوست که کوه شد نمادم
یک لشکر غم کم است پیشم
من یک نفرم ولی زیادم
من گرچه اسیر بند دنیام
بازنده نه بلکه در جهادم
در مکتب ما که لحظه کافیست
حُر میشوم آخرین دمادم
عالِم شده ام! نکن تعجب
عشق آمد و درس داد یادم...
مهشید مصلحت جو 93.12.25
------
پ.ن 1: روند تغییر فاز افکارم این روزا انقدر سریعه که حالا توی فاصله ی زمانی یک شعر هم خودشو نشون میده! امیدوارم سیستمم سینوسی نباشه و همینجا به حالت پایدار برسه!
پ.ن 2: یک هفته مسافرت بودم ؛ راهیان نور... :) و درواقع این عشقی که میگم پرورش یافته ی همون سفره...
سفر عشــ♥ـــق...
پ.ن 3(خاص) : هفته ی پیش همین روز،صبح علی الطلوع، آشنایی و قرارمون...:) این شعر، تقدیم به شما...
حرف پیغمبر شود انکار چیز دیگریست
انتظار از مردم دین دار چیز دیگریست
گفت اجر این رسالت دوستی با اهل بیت
گفت... اما آنچه شد رفتار چیز دیگریست
ای حسن جان پدر...حرفی بزن... خوردی زمین؟
اتفاق کوچه نه انگار چیز دیگریست...
هر کسی بیمار شد مادر پرستارش شود
اینکه این مادر شود بیمار چیز دیگریست
فاطمه غمخوار حیدر بود و غم معنی نداشت
غرق گشتن در غم غمخوار چیز دیگریست
با هجوم مردم نامرد غوغا شد ولی
گوشه ای بین در و دیوار چیز دیگریست
می برد شمشیر و زخمی میکند خنجر ، ولی
در میان این همه مسمار چیز دیگریست...
هرکسی میل فرار از مرگ دارد... اینکه او
خواهدش ، "عجّل وفاتی" وار ، چیز دیگریست
میدوند آن طفلکان ، بازی نباشد ظاهرا
یا علی برخیز زود ، این بار چیز دیگریست...
مهشید مصلحت جو. 93.8.2
+ یا فاطمه... میدانم که حال دلم را خوب میدانید...
به نیم نگاهی قانعم... دریغ نکنیدش از من...
صبر است خجل، چو زینب کبری دید
از گردش روز و شبم -واحسرتا- حاصل شده
عمری که یا پوچست و یا صرف خطا باطل شده
حافظ بکن ویرایشی تا فال من کامل شود
عشقی نبود آسان نماید اول، "این" مشکل شده...
مهشید مصلحت جو 93/4/31
-------
البته دیگه کاملا از حال و هوای اون چند بیتی که بالا نوشتم در اومدم. اما هنوز به احساس رضایت مطلوب نرسیدم.دیگه واقعا نمیدونم... کشف اسرار این زندگی هم برای ما شده مثل دریایی که عمقش ناپیداست و ما همچنان مثل امواج سطح دریا در جوش و خروش...!
چه کنیم...