راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

راز نهان...

قالَ اِنّی اَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ ۳۰/بقره

سلام خوش آمدید
به نام خدا

 

رازی در این عالم نهان است

و من

تشنه ی این راز...

 

سلام!

اینجا، دفتری ازشعرها و نوشته های من است.

من آنها را روایت میکنم نه آنها مرا.

 

فهرست این دفتر

اشعار :

      ادبی

      آیینی

      شخصی

      طنز

نثرها و نوشته ها :

      ادبی

      دینی-مذهبی

      شخصی

 

سرمای زمستان و تن خسته ی بیدی
میگفت به مجنون که کمی دیر رسیدی

برگرد که انگار نه انگار که گفتی
عاشق شدی و منتظری نقشه کشیدی

انکار بکن راز نهان در دل خود را
آری چه شترها که تو دیدی و ندیدی

بیهوده نیا تا جگر شیر نداری
عاشق شدی ای دل ولی از ترس تپیدی

من سیب همان شاخه ی پایین درختم
بالای سرت بودم و قدری نپریدی

یک عمر دلم دست تمنای تو را خواست
صد حیف که آن روز نچیدی... نچشیدی...

باید خفه کرد این همه "ای کاش" و "اگر" را
من کر شده ام گرچه تو چیزی نشنیدی!
 

 

_________________

قدیمی، ساده و ابتدایی ولی به نظرم به درد آرشیو کردن میخورد!

  • ۰ نظر
  • ۰۷ ارديبهشت ۹۹ ، ۰۲:۱۱
  • فاطمه مصلحت جو


دوباره صبح ِ بی انگیزه می آید به جای تو
کنار چای می نوشم کمی از غصه های تو

فقط مانده ست از باران دیشب، لکه بر شیشه
دلم، تا پاک کردم شیشه را، لک زد برای تو

که داری در کجای کوچه با غم می روی تنها
درختان برگ می ریزند از این غم جای پای تو

بگو -درد و بلایت بر سرم- امروز هم خوبی؟
نگو یک تار مویت کم شده ای جان فدای تو

به مشرق ها به مغربها سپردم ناله هایم را
خبر از تو نمی آید نمی آید صدای تو

چه فرقی می کند خورشید با ابر سیاه غم
اگر برگردد از من روی ماه غم زدای تو

چگونه زندگی؟ وقتی نباشی پیش چشمانم
چگونه مرگ؟ وقتی در سرم باشد هوای تو...

بیا آری بیا دیگر چه استدلال میخواهی؟
جهان را پر کند الطاف بی چون و چرای تو

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۴۲
  • فاطمه مصلحت جو

بیا و رو به راهش کن جهان رو به راهت را
دل شب هم گرفت از بس ندیده روی ماهت را

ندیدم روی ماهت را... دل چشم ترم خون شد
امان از چشم نالایق که می خواهد نگاهت را

اگرچه سهمم از خورشید، پشت ابرها مانده
اگرچه تیره بخت و کور، دیدم جایگاهت را

مگر بی آفتاب از خاک بیرون می زند شب بو؟
به خاکم لااقل انداز نور گاه گاهت را
 

شدیم آواره در آوار دیوار کج دنیا

ستون قامتت را لحظه ای ‌رو کن،  پناهت را

چنین پر حسن، یوسف نیست در باغ جهان جز تو
طنابی از دعا دارم رها کن عمق چاهت را

  • ۰ نظر
  • ۱۹ فروردين ۹۸ ، ۱۶:۳۸
  • فاطمه مصلحت جو

بهار جوانه زد و روی شاخه ها شکوفه کاشت.
درخت اما نپرسید شکوفه ی سیب یا بادام؟ سیب زرد یا سرخ؟ 
چون می دانست سیب باشد یا بادام؛ زرد باشد یا سرخ؛ به کمال اگر نرسد، یا با وزش بادی می میرد یا نارس چیده می شود و یا کرم می زند و سیاه از شاخه می افتد. 
درخت تنها دغدغه اش برای پایان فصل این است :
آیا من میوه های خوبی خواهم داد؟
.
.
.

کمال ما و فرزندان ما در چیست؟ 
زیبایی؟ هوش برتر؟ رفاه و راحتی؟ مدرک بالاتر؟ پول و امکانات بیشتر؟ 
یا بندگی بهتر خدا و سربازی بهتر مولا؟


کمال طلب باشیم؛ مثل درخت.

  • ۰ نظر
  • ۰۵ فروردين ۹۷ ، ۱۶:۳۷
  • فاطمه مصلحت جو

بوسیدنی محض تبرک، چهره ای خندان
رد کردمت هر صبح از آیینه و قرآن

می بینمت، می ریزد از دست خدا رحمت
یک سال شد هم سقف هستم با تو ای باران

عاشق تر از عاشق تر از عاشق تر از قبلم
تاکید دارم من بر این احساس جاویدان

هر روز برگ تازه ای در باغ می روید
هر روز خوش تر می شود این عشق بی پایان

چون تکیه دارم من به چشمانت، دلم قرص است
ای گم شده در هیبت و آرامشت طوفان

پوشیده ای برتن عبای آل پیغمبر
من هم کنارت می زنم دستی بر این دامان

من عاشقت هستم تو هم سرگرم اصراری
آیینه چیزی را نمیخواهد کند پنهان

ای عشق می بینم تورا هر روز لایق تر
از بس امینی می دهم حتی برایت جان


_____

۱. شعری که وسط کارتن های اسباب کشی شده تقدیم همسرم شد:/ 

و یک کیک خانگی. از جنس همین دل خوشی های ساده زیر یک سقف.

به مناسبت اولین سالگرد ازدواجمان. 


۲.یک سال گذشت...! 

مثلا ما هم پیر شدیم.


۳. امین هم که نام همسرمه میشناسید



  • ۰ نظر
  • ۲۵ مرداد ۹۶ ، ۱۳:۴۱
  • فاطمه مصلحت جو
برای آتش نشانان پلاسکو...

گرفت از شعله ای جانسوز قلبم ناگهان آتش

رسید از داغ سوزانش به مغز استخوان آتش

 

خبر با حجم دود و داد در اخبار پیچیده

گرفت از شهر پر آشوب چندین قهرمان آتش

 

چگونه آتش سوزان دل خاموش خواهد شد

که می بیند گرفته دامن آتش‌نشان آتش

 

نبردی نابرابر یک تَن و صدها تُن از آهن

گرفت آوار راهش را و برد از او امان آتش

 

صبوری تا کجا وقتی نمی دانم کجا مانده

که بی انصاف از او نگذاشت باقی یک نشان آتش

 

کسی که اهل پرواز است روزی پر زند حتی

اگر روی سرش آوار شد از آسمان آتش . . .

 

 

  • فاطمه مصلحت جو

پیشکشی تقدیم به حصرت سقا...


طاقتش طاق است او... دیگر چه وقت گفت و گوست

طفل تشنه پشت سر رودی خروشان رو به رو ست


مشک خالی کاسه ی صبر کسی لبریز کرد

ناله ها خوابید... فهمیدند در میدان عمو ست


تاخت بر دشمن... چه موسی وار لشکر را شکافت
دل به دریا میزند دریادلی در جست و جوست


نخل ها لرزان و دشت از هیبتش آتش فشان

آب از شوق وصال یار در حال وضوست


موج روی موج بر دستان او آویختند

او که باشد آب سربالا و دنیا زیروروست


"آبرویم را نریز از آب روی من بنوش"
رود غرق التماس و تشنه ی لب های اوست


بعد از او خشکید آبش... چیست جریان فرات؟
اشک رود از دست سقا یا عرق از شرم دوست...؟



اردیبهشت ماه 1395





پی نوشت:

۱.شعر نسبتا قدیمی بود اما مینویسم چون دلتنگیم هم قدیمیه..


۲. حالتان کربلایی و حال کربلایی تان مستدام... التماس دعا




  • فاطمه مصلحت جو

هر صبح به شوق تو ز مشرق زده خورشید

تصویر تو در آینه اش بود... درخشید

 

تو شاه خراسانی و سلطان دل ما

تا خود دل سرگشته ی مارا چه بنامید

 

با اذن دخول آمده یک زائر سائل

از باب جواد آمده از خویش نرانید


تا سفره ی احسان تو پهن است، کبوتر،

حتی پی یک دانه در این صحن نچرخید


زائر که ثوابش شده حج های هزاران*

اقرار کند کعبه خودش گرد تو گردید

 

در کوی طبیبانه ی تو معجزه عادی ست

کوری به حرم آمد و برگشت و چه ها دید...


تقدیم امانات حرم تا به قیامت

این دل که سپردم به امین دلبر مهشید...**

  

94.11.15

 



 

_________  

پاورقی:

*امام رضا- علیه السلام - به یکی از دوستانش نوشت: به دیگر دوستان و علاقمندان ما بگو: ثواب زیارت ـ قبر ـ من معادل است با هزار حج. «مستدرک الوسائل، ج 10، ص 359، ح 2»


**امین نام همسر بنده هست.


پی نوشت:

این شعر مربوط به بهمن ماه پارساله... دوران نامزدی و عقد ما... و پیشکش من به امام رضا وقتی همسرم در کشاکش اون دوران روانه ی مشهد بودند و الی آخر... 

که به علت همون مشغله ها و مشغولیهای اون دوران فرصت نشده بود زودتر بیام و اینجا بنویسمش..


  • ۰ نظر
  • ۲۸ فروردين ۹۵ ، ۰۲:۴۹
  • فاطمه مصلحت جو

نه اینکه گفتن از تو برایم عادت نیست

مرا به وقت بیانت قرار و طاقت نیست


شبیه آدم لالی که غرق فریاد است

بیان عشق تو سخت و سکوت راحت نیست


قسم به عمر گرانی که پای من دادی

به هر شبی که مریضش منم، "تو" خوابت نیست...! ،


به لای لایی و هر نغمه ای که خوابم کرد

که هیچ ساز و صدا مثل آن نوایت نیست ،


قسم به رنج و عذابی که داده ام دستت

به "لا تقل لهما اف"(1) که این سزایت نیست ،


قسم به شیر حلالت ، "فصالهُ عامین"(2)

که حمل "وَهناً علی وهن"(2) جز صلابت نیست ،

 

قسم به آیه ی "بالوالدین احسانا"(3)

(که تا ابد هدفم غیر از این ارادت نیست...) ،


به شرح آیه ی "جناتُ عدن"(4) و ما فیها

که آن بهشت تویی، خاک زیر پایت نیست ،


94.9.22


دوستت دارم مادر.....




پیوست:

(1) (3) وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِندَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فـلاَ تَقُل لَّهُمَآ أُفٍّ...(اسراء23)

و به پدر و مادر [خود] احسان کنید اگر یکى از آن دو یا هر دو در کنار تو به سالخوردگى رسیدند به آنها [حتى] اُف مگو !


(2) وَ وَصَّیْنَا الْإِنْسانَ بِوالِدَیْهِ حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلی‏ وَهْنٍ وَ فِصالُهُ فی‏ عامَیْنِ أَنِ اشْکُرْ لی‏ وَ لِوالِدَیْکَ إِلَیَّ الْمَصیرُ(لقمان14)

و ما به انسان درباره پدر و مادرش سفارش کردیم مادرش او را با ناتوانی روی ناتوانی حمل کرد ( به هنگام بارداری هر روز رنج و ناراحتی تازه ای را متحمّل می شد ) ، و دوران شیرخوارگی او در دو سال پایان می یابد ( آری به او توصیه کردم ) که برای من و برای پدر و مادرت شکر بجا آور که بازگشت ( همه شما ) به سوی من است!


(4) جَنَّاتُ عَدْنٍ یَدْخُلُونَها تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ لَهُمْ فیها ما یَشاؤُنَ(نحل31)
بهشتهای جاویدان
که در آن داخل می شوند رودها از زیر [ درختان ] آنها روان است در آنجا هر چه بخواهند برای آنان [ فراهم ] است.

  • فاطمه مصلحت جو
شعری که مخاطبش یک نفر باشه نیازی به انتشار عمومی نداره... مخصوصا که اون یک نفر پیش خودت باشه! میدونم...
مثل شعر قبلی...
.
.
اما خوب مثلا فرض کنید شما حضار توی دربار هستین ؛ وقتی شاعری در وصف پادشاه(چه چیزا-_-) شعر میگه !
قاعدتا چند نفر باید باشن که یه به بهی بگن ؟ دستی بزنند...؟
الان قشنگ قانع شدید؟ :/ :D

  • فاطمه مصلحت جو
آخرین نظرات